خدا حافظی

ميدونيد چی شد؟باعشقم حرف زدم گفت ديگه چيزی تو وبلاگ ننويسم!چرا؟منم مثل شما نميدونم!هرچي اسرار كردم نگفت جرا فكر كنم خوشش نيومد خيلی ناراحت شدم!اما مهم نيست اين يه وبلاگ معمولی بود اميدوارم يه وقت نگه برا منم چيزی ننويس منظورم قطع رابطه و ايناست!اميدوارم نگه فقط!

خب بچه ها خوبی بدی ديديد!ناراحتتون كردم اذيت شديد معذرت ميخوام!يه حرفی رو ميزنم تا آخر عمرتون آويزه گوشتون كنيد:اگه عاشق شديد سعی كنيد ازش لذت ببريدواز دستش نديد!اگه هنوز عاشق نشديد سعی نكنيدمزشو بچشيد،چون تلخ ترين شيرينی زندگيه

خدا حافظ همتون!

[+] نوشته شده توسط مهدی در 10:13 بعد از ظهر | |

خوش آمد گویی

يه سلام گرمو گنده به عشقم نازنين!بچه ها عشقم امروز بعد چند وقت اومده كه به اين وبلاگ سربزنه!خيلی خوشحالم براچر؟خب چند دليل داره

1:ديردز نوزدهم بود يعنی سالگرد آشنايی منو عشقم نازنين كه از همينجا بهش سالگرد آشنايی مونو تبريك ميگم!

اميد وارم هزاران سال در كنار هم زندگی كنيم!زياده؟خب اگه در كنار عشقم اين هزاران سالو باشم زياديشو حس نميكنم!

2:برا اينكه عشقم امروز اومده كه اينجارو ببينه!

فعلا بای دوباره ميام يكی دوساعت ديگه!

[+] نوشته شده توسط مهدی در 8:18 بعد از ظهر | |

تشکر

خدايا ممنونم،ازت ممنونم كه به فرياد دل سوختم توجه كرد!ممنونم كه عشقمو بهم سالم برگردوندی!ممنونم ممنونم به جز تشكر چيز ديگه ای نميتونم بگم نميدونم از خوشحالی چي بگم!ببخشيد اگه تند رفتم!توبه ميكنم خدايا توبه ميكنم ازت ممنونم!

[+] نوشته شده توسط مهدی در 1:11 قبل از ظهر | |

فریاد دل سوخته ی من

خدااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا

چرااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا

چراااااااااااااا چرااااااااااااااااا چراااااااااااا چرا عشق من؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟چرا

چراااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا خداياااااااااااااااااااا سپرده بودمش به توووووووووووووووووووووو چيشد؟من عشقمو مثل روز اول از تو ميخوااااااااام خدا من عشقمو از تو ميخوام

[+] نوشته شده توسط مهدی در 1:5 قبل از ظهر | |

خبربد

سلام،اينقد ناراحتم كه نگو،دارم از ناراحتی ميميرم،دارم ديوونه ميشم،دارم دغ ميكنم!ميپرسيد چرا؟خب چون نازنينم قلبش درد ميكنه!وای خدا يادت نره عشقمو سپردم بهت مواظبش باش!قلبمو بگير اما قلب قشقمو خوب كن خواهش ميكنم!نميتونم براتون بيشتر ازاين بگم بايد برم!تا مطلب بعد بای!ببخشيد اگه ناراحت شديد!

[+] نوشته شده توسط مهدی در 3:13 قبل از ظهر | |

دردودل امشبم

سلام امروز بامادرم بحثم شد!البته اون باهام بحث كرد!خيلی ناراحتم از مادرم خيلی ناراحتم!اونقدناراحت شدم كه تو اين فكرم چطوري از اين خونه بذارمو برم!چون هميشه هم مادرم هم پدرم باهام سر چيزای بي مورد بحث ميكنن!توی اين خونه احساس تنهايی ميكنم!سردمه به وجود گرمی بخش نازنينم نياز دارم!اينجا خيلی تنهام،احساس غربت ميكنم!تاحالا ديديدكسی توخونه خودش احساس غربت كنه؟من اين حسو دارم!از اين خونه بدم مياد ديگه اينجارو دوس ندارم!ميخوام برم اما نازنينم ميگه بايد بمونی تا بتونیم به هم برسيم!نميدونم چيكار بايد بكنم،كاش...هيچی ولش كن نگم بهتره!

خب دوستاي عزيزم بيشتر ازاين سرتونو دردنميارم مزاحم وقت گران بهاتون نميشم تامطلب بعدي شمارو به خدا ميسپارم خدا نگهدار

[+] نوشته شده توسط مهدی در 3:15 قبل از ظهر | |

عاشقانه

[+] نوشته شده توسط مهدی در 4:47 بعد از ظهر | |

نميدونم عنوانشو چی يذارم

سلام بچه ها من اومدم خوبيد؟چه خبر؟اميدوارم همه چيز روبه راه باشه!امشب چيزي ندارم بگم امروز نسبت به روزاي ديگه خيلي بهتر پيش رفت اميد وارم از اين به بعد همينجوري پيش بره!تا مطلب بعدي شمارو به خدای عاشقا ميسپارم!دوستون دارم اما نه به اندازه عشقم!بايييييييييييييييييييييييييی

[+] نوشته شده توسط مهدی در 5:22 قبل از ظهر | |

امشب3/06/1391

سلام،امروز3/06/1391ساعت2:23شب،بی خوابي زده به سرم،نميتونم بخوابم البته هميشه همينطورم،هر شب بيدارم تا صبح،بعد خوابم ميبره!منو عشقم خيلی باهم خوبيم،البته يه وقتايی باهم بحث ميكنيم اما قهرمون فقط برای چند ديقست،بعدش باهم آشتي ميكنيم،خيلی دوسش دارم دختر خوبيه حرف نداره،اينقدر خوبه كه خدا ميدونه مهربونه خانومه باشخصيته يعنی من هرچي از اين دختر تعريف كنم كم گفتم!بی نهايت دوسش دارم دوس داريد بشموريد چندتا دوسش دارم؟من ميگم شما بشموريد:اتم كه ميدونيد چيه؟ميدونيد كره زمين از چند تا اتم تشكيل شده؟ميدونيد كهكشان راه شيري از چندتا اتم تشكيل شده؟ميدونيدجهان هستی باتك تك كهكشاناشوتمام سنگ های داخلشونوتك تك موجودات زنده از چند تا اتم تشكيل شده؟بشموريد هروقت به تهش رسيديد بدونيد من عشقمو به اندازه اين اتم ها دوس دارم،از تمام خوبي های دنيا ميگذرم همشونو ميدم كه فقط با اون باشمو زندگي كنم

خب ديگه برای امشب بسه اميد وارم خستتون نكرده باشم تا ديدار بعد خدا نگهدار

[+] نوشته شده توسط مهدی در 2:16 قبل از ظهر | |

امشب1/06/1391

سلام،ديشب عروسی دختر عمم بود،كسی كه از بچه گی باهاش بودم!خيلی دوسش دارم،ديشب از يه طرف خوشحال بودم،از يه طرف دلم گرفته بود،چرا دلم گرفته بود؟خب...خب چون عشقم پيشم نبود عشقمو كه ميشناسيد!نازنين ترين نازنين دنيا اسمش نازنينه قبلا گفتم اسمشو البته صداشو درنياريد!خلاصه هم خوش گذشت بهم هم برام تلخ بود!كاش ديشب عشقم پيشم بود اگه بود بهترين شب دنياميشد برام،اماحيف كه نبود خيلی ناراحتم الآن حيف...حيف...حالم زياد خوب نيست نميتونم زياد بنويسم تا يه روز ديگه مواظب خودتون باشيد،دوستتون دارم!

دختر عمه عروسيتو بهت تبريك ميگم بلخره به عشقت رسيدی،به پای هم پير شيد اميدوارم زندگی خوبوخوشی داشته باشی آبجی گلم.بای

[+] نوشته شده توسط مهدی در 1:4 قبل از ظهر | |